شبکه چهار - 30 دی 1392

"الهیات جدید"، در غیاب "وحی" و "عقل"!!

میلاد پیامبراکرم (ص)- دانشگاه امیرکبیر-88

بسم‌الله الرحمن الرحیم

محضر خواهران و برادران عزیز، دانشجویان و اساتید محترم عرض سلام می‌کنم. من در این فرصت به دو نکته در باب نسبت نبوت با عقل اشاره می‌کنم. به مناسبت ایام آخرین پیام‌آور خداوند، عالی‌ترین تجلی نبوت و در عین حال خاتمیت در دو محور چند نکته را خدمت شما عرض می‌کنم که نکاتی است که دغدغه‌ی بسیاری از فیلسوفان و نظریه‌پردازان دنیای جدید در باب نبوت و در باب وحی و دین یا منشأ دین است. یکی در محور عقل نظری و دین یا نبوت و دوم در محور عقل عملی و نسبت اخلاق با نبوت و دین است. اگر دوستان در مورد نکاتی که عرض می‌کنم اشکال یا ابهامی داشتند مرقوم بفرمایند تا در حد توان و وسع شخصی خودم پاسخگوی سوالات باشم. خواهش می‌کنم به این دو محور خیلی دقت بفرمایید چون بعضی از مهم‌ترین پرسش‌هایی است که در باب نبوت و نسبت وحی با عقل نظری و عقل عملی به ویژه در عرصه‌ی اخلاق مطرح است. گرچه نخستین بار این‌ها در اروپا از قرن 17 تا امروز مطرح شد ولی از قرن 19 تا امروز مدام در حال ترجمه به ایران و به کشورهای اسلامی است. گاهی هم با پوشش تفسیر مدرن از نبوت یا نواندیشی دینی ترجمه می‌شود و تفسیرهایی از نبوت مطرح می‌شود که با اصل نبوت در تضاد است. یعنی یک قرائت و تعریفی از پیامبری و وحی ارائه می‌شود که اصل نبوت را نفی می‌کند تحت عنوان این‌که یک تفسیری از پیامبری و نبوت است. در مورد محور اول در باب نسبت عقل نظری با نبوت و دین باید یک نکته‌ای را عرض بکنم که خیلی مهم است. یک گزارشی از آن‌چه گزارشگران وضعیت الهیات عقلی در ذیل مدرنیته داده‌اند. چیزهایی است که نوشته شده و منتشر شده است. دو چرخش بزرگ معرفتی و تاریخی در باب نسبت عقل نظری با مسئله‌ی نبوت و دین در عرصه‌ی معرفت‌شناسی و دین‌شناسی در غرب اتفاق افتاده است. دو چرخش بزرگ که خیلی از اتفاقات دیگر در ذیل این دو چرخش تئوریک و نظری قابل فهم است. یکی چرخشی بود که به نام مدرنیته در غرب شناخته شد. دورانی که الهیات نقلی کلیسا توسط فیلسوفان و عقل‌گرایان مدرن زیر سوال رفت. به این معنا که پاپ‌ها و کلیسا و انجیل و توراتی که در نظر ما مسلمانان دستکاری شده و تحریف شده و به طور مطلق کلام خداوند نیست و بلکه ترکیبی از کلام الهی و کلام بشری است، تناقضاتی که در عهدین،‌ در عهد قدیم و عهد جدید، تورات و انجیل ملاحظه شد و خرافاتی که به نظر آمد مستمسک این شد که یک چرخش بزرگ معرفتی در قرن 17 و 18 و به خصوص در قرن 18 میلادی اتفاق بیفتد تحت این عنوان که قرن 18 که به عنوان عصر روشنگری در اروپا مطرح شد این‌طور نتیجه بگیرند که ما اگر بخواهیم عقل را حجت بدانیم و به عقل رجوع بکنیم هیچ چیز از مسیحیت و از بنیان‌های تفکر مسیحی و کلیسا باقی نمی‌ماند. مملو از ادعاهای ضد عقلی و یا متناقض است که ما باید بین عقل و مذهب، بین عقل و مسیحیت یکی را انتخاب کنیم و طبیعی بود که در عصر روشنگری و روشنفکری کدام انتخاب صورت می‌گرفت. این اولین تحول و چرخش بزرگ در عرصه‌ی دین‌شناسی در اروپاست. ریشه‌های آن از اواخر قرون وسط شروع می‌شود، در قرن 18 خیلی شفاف و عریان می‌شود، آثار اجتماعی آن هم در قرن 19 و 20 خودش را نشان می‌دهد. در این دیدگاه سرنوشت عقل و عقلانیت در دوره‌ی مدرنیته چگونه است؟ عقل در دوره‌ی اوج خودش است و کاملاً موضع ضد دینی و در واقع ضد مسیحی می‌گیرد. البته وقتی متفکران و فیلسوفان مسلمان از منظر اسلامی به قضیه نگاه می‌کنند می‌گویند بخشی از ادعاهای فیلسوفان مدرنیته با مسیحیت در تضاد بود اما با دین و با الهیات اسلامی تضادی نداشت. یک بخشی از آن بنابراین ضد مسیحی بود و ضد دینی نبود اما یک بخش دیگری از مدعیات مدرنیته نه فقط ضد مسیحی بلکه ضد دینی و ضد نبوت بود. این دو نباید با هم مخلوط بشود. از نظر ما الهیات مسیحی و کلیسا مساوی با دین نبوده و بنابراین مدرنیته هم آن‌چه که تحت عنوان فلسفه‌ی مدرن و عقل مدرن را مطرح کرد و در قرن 18 به اوج خود رسید لزوماً و تماماً از نظر ما ضد دینی نیست. یک بخش‌هایی از آن ضد دینی است، حالا چه مسیحیت را در نظر بگیریم و چه اسلام را در نظر بگیریم که برای این‌ها پاسخ‌هایی وجود دارد که فیلسوفان مسلمان و تئولوژیست‌های مسلمان به آن پرداخته‌اند. اما یک بخشی از آن ضد مسیحی بوده ولی لزوماً ضد دینی نبوده است. ضد نبوت هم نبوده است. این تفاوتی بین الهیات اسلامی و الهیات مسیحی و کلیسایی است که من نمی‌خواهم الان راجع به آن بحث کنم. چرخش دومی هم اتفاق افتاد. در این مرحله و فاز اول به عنوان عقل‌گرایی و فلسفه‌ی مدرن از دکارت تا هگل و کسان دیگری که مطرح شدند که خیلی‌ از آن‌ها هم بی‌دین نبودند و بعضی از این‌ها متأله و خداپرست بودند ولو کلیسایی و مسیحی به این معنای خاص اروپایی نبودند. این موج اول بود که نسبت عقل نظری با نبوت و دین یک نسبت کاملاً سلبی و نسبت به نبوت با تفسیر مسیحی و کلیسایی بود. این‌جا دورانی است که به نام عصر روشنگری یا عقل مدرن شناخته می‌شود که ماهیت ضد دینی دارد. یک مرحله‌ی دوم و یک فاز بعدی شروع شده که الان ما در آن فاز هستیم. من الان می‌خواهم به این یک اشاره‌ای بکنم و آن عکس‌العمل در برابر افراط فلسفه‌زدگی مدرنیته بود و آن جریان الهیاتی است که در دوران پست‌مدرن مطرح شده است. این‌ها آخرین دستاوردهای گفتمانی است که دهه به دهه در غرب تقویت می‌شود و راجع به مسئله‌ی دین و دین‌داری و نبوت حرف زده می‌شود. این دورانی است که عقل و عقلانیت از عقل مدرن از اوج به افول کشیده می‌شود. آن عقل‌زدگی افراطی عصر روشنگری قرن هجدهمی و به اصطلاح روشنفکری ضد دینی وارد مرحله‌ی عقل‌گریزی عصر پست‌مدرن قرن بیست و یکمی می‌شود. یعنی الان در دین‌شناسی جدید یک تفریط و در واقع یک افراط متقابل در برابر آن افراط شکل گرفته است. این همان دین‌شناسی است که همین الان در دانشگاه‌های معتبر اروپا در مورد آن بحث می‌شود. در برابر عقل‌زدگی و فلسفه‌زدگی مدرن و مدرنیته الان جریان عقل‌گریزی و بلکه نوعی عقل‌ستیزی پست‌مدرن و یک نوع شکاکیت و نسبی‌گرایی پسامدرن مطرح شده است. این الان حرف تازه‌ای است و آخرین دستاوردهای غربی و اروپایی در باب نسبت عقل نظری و نبوت است. من نمی‌خواهم این‌جا خیلی وقت صرف بکنم. حالا اشاره می‌کنم که خداشناسی و دین‌شناسی اسلامی نه افراط عقل‌زدگی مدرنیته را می‌پسندد که بگوید عقل کافی است و سقف معرفت بشری است و نه این عقل‌ستیزی و عقل‌گریزی دوران پست‌مدرن فعلی غرب را می‌پسندد که بگوید با عقل نمی‌توان چیزی را فهمید و از دایره‌ی مسائل متافیزیک باید عقل را کنار بگذاریم و در واقع آن را حذف کنیم و این‌جا اصلاً جای عقل و عقلانیت نیست. در واقع ما نه مثل افراط عصر روشنگری و مدرنیته صحبت از کفایت عقل بشر می‌کنیم که بخواهیم بگوییم عقل برای درک همه چیز کافی است و هیچ نیازی به هیچ منبع معرفت فراعقلی و فرابشری مثل نبوت و وحی نیست و نه به این تفریط تن می‌‌دهیم که چند دهه هست شروع شده و نتیجه‌ی آن افراط است و می‌گوید عقل تعطیل است و در باب مسائل متافیزیک کاری ندارد. البته این رویکردی است که از کانت به بعد شروع شد ولی الان کاملاً یک رویکرد حاکم در آکادمی‌های معتبر است که بحث جدید به روز راجع به دین و فلسفه‌ی دین و نبوت می‌کنند. در اسلام عقل لازم است اما کافی نیست. برای درک همه چیز کافی نیست. عقل حجت الهی است. عقل یک معرفت غیر الهی و ضد الهی نیست. معرفت عقلانی معرفت سکولار نیست بلکه دینی است. این نظر اسلام راجع به حجیت و اعتبار عقل است. نه فقط عقل ابزاری و زندگی و عقل معاش که معتبر و مورد تأیید است بلکه عقل در عرصه‌ی اخلاق و عقلانیت اخلاقی و بلکه بالاتر از آن عقل در عرصه‌ی متافیزیک و عقل ما بعد طبیعی به معنی حضور عقل در عرصه‌ی خداشناسی و فرجام‌شناسی محترم هستند. عقل معاش و معاد، عقل ابزاری، عقل اخلاقی، عقل ما بعد طبیعی و متافیزیک هر سه لازم و حجت هستند اما کافی نیستند. این قید اول که می‌گوییم حجت و لازم است اختلاف ما با جریان پست مدرن، شکاک و نسبی‌گراست که فاتحه‌ی عقل را خواندند. اما آن جایی که می‌گوییم عقل کافی نیست و ما به معرفت فرابشری هم نیاز داریم اختلاف ما با معرفت‌شناسی مدرنیته‌ی عصر روشنگری قرن هجدهمی است. ما نه دعوای عقل و دین داریم، نه معارف دینی را صرفاً در درک معرفت عقلی و تجربی عادی بشری محدود می‌کنیم بلکه معتقد هستیم وحی و نبوت چیزی فراتر از علم و فلسفه و عرفان بشری آورده است. چیزی که اگر همه‌ی عرفان‌ها و علوم و فلسفه‌های بشری دست به دست هم بدهند باز چیزهای زیادی می‌ماند که این‌ها برای دانستن و درک آن اصلاً کافی نیستند و ما به نبوت و وحی نیاز داریم. معرفتی که بشری نیست. البته ما معرفت تجربی و عقلی را هم بشری نمی‌دانیم. بعضی‌ها از معرفت و درک بشری می‌گویند و فکر می‌کنند عقل و تجربه دستاوردهای خود بشر است. معرفت تجربی و عقلی و عرفانی بشری هم الهی هستند. برای این‌که ابزار این سه نوع معرفت را هم خداوند به بشر داده است. هر کدام در حوزه‌ی خودشان حجت الهی هستند. ما درک معرفت علمی و تجربی را معرفت سکولار نمی‌دانیم تا جایی که تجربی باشد و تا جایی که تجربه معتبر است. همان‌طور که معرفت عقلی و برهانی را حجت الهی می‌دانیم. حالا روایت آن را می‌خوانم که پیامبر اکرم(ص) به عقل چگونه نگاه می‌کردند. همین‌طور به شهود عادی بشری و مکاشفات عادی بشری که در اثر ریاضت و ایمان و عمل صالح به وجود می‌آید و بخشی از حقایقی که با عقل و تجربه‌ی حسی نمی‌توان فهمید را با شهود بشری می‌توان فهمید اما باز با وحی و نبوت متفاوت است. ما عقل را حجت الهی می‌دانیم و آن را لازم می‌دانیم اما آن را کافی نمی‌دانیم و می‌گوییم به نبوت نیاز است. ضمن این‌که عقل را سکولار نمی‌دانیم به شرطی که با برهان اثبات بشود. به عقل تهمت نمی‌زنیم. چون خیلی چرندیات می‌گویند به اسم این‌که این‌ها مفاهیم عقلی است. این‌ها مفاهیم علمی یا تجربی است. اما وقتی بررسی می‌کنی می‌بینی به هیچ تجربه‌ای یا به هیچ استدلال یا برهان عقلی تکیه نداده است که اگر تکیه داده باشد از نظر ما معتبر است. لازم است ولی کافی نیست. در فاز اول الهیات نقلی مسیحی کلیسا زیر سوال رفت که بخشی از آن خرافه بود و باید هم زیر سوال می‌رفت اما بخشی از آن هم حقایق الهی بود و جریان‌های بعضی دین آن‌ها را حذف کردند. جریان‌های ضد خرافی خرافات آن را حذف کردند. مجموعاً حق و باطل دینی به اسم کلیشه‌های مسیحی حذف شد. این دورانی است که الهیات نقلی کلیسا و مسیحی با شعار عقل، الهیات عقلی و دین طبیعی از صحنه حذف شد و گفتند ما همه چیز را با عقل بشری و عادی خودمان می‌فهمیم و احتیاجی به این نقلیات و سمعیات کلیسا نداریم. فاز دوم که در این چند دهه‌ی اخیر تقویت شده چیست؟ البته از زمان کانت شروع شده بود ولی در این دهه‌های اخیر و به اصطلاح دوره‌ی پسامدرن خیلی تقویت شده و در بسیاری از دانشگاه‌های اروپا که راجع به دین و معنویت بحث می‌کنند تبدیل به گفتمان حاکم شده است. این فاز دوم این است که می‌گویند الهیات عقلی هم ممکن نیست. پای عقل هم لنگ است و ما با عقل هم نمی‌توانیم چیزی را بدانیم. حالا دارد به سمت الهیات تجربی و شخصی می‌رود. به سمت الهیات احساسی می‌رود. نه الهیات نقلی، نه الهیات عقلی بلکه الهیات فردی و احساسی است. این لزوماً نوعی معرفت هم نیست. احساس است. تقریباً‌ الهیات نیست. یعنی اصلاً الهیات منتفی شد. در نبوت پیامبر اکرم(ص) آن‌چه که به بشریت آموخته‌اند این است که ما هم الهیات نقلی معتبر و هم الهیات عقلی معتبر و هم الهیات وجدانی، شهودی و احساسی را باید داشته باشیم و این‌ها با کمک وحی قرآنی قابل جمع هستند و هر سه قابل تضمین هستند. این خیلی حرف و ادعای مهمی است. برای این‌که بدانید عقل و عقلانیت و عقل‌گرایی مدرن چقدر الان زیر ضربه است و تقریباً به حاشیه و گوشه‌ی رینگ رفته است. همین عقل مدرن و فلسفه‌های لاییک مدرنی که در قرن 18 و 19 در اوج بودند و حتی در قرن 19 ایدئولوژی‌سازی کردند در آخر قرن 20 و اول قرن 21 میلادی به گوشه‌ی رینگ رفته‌اند. عقل و عقلانیت در حال حذف شدن است. البته عقل تجربی تکنولوژیک را نمی‌گویم. عقل ابزاری را نمی‌گویم. اتفاقاً این عقل روز به روز تقویت می‌شود. این عقل در عرصه‌ی درک هستی و هستی‌شناسی و در عرصه‌ی ما بعد طبیعی و متافیزیک را می‌گویم که کلاً به گوشه‌ی رینگ رفته است و تقریباً ناک اوت شده است. حالا علت‌های مختلفی دارد. چهره‌هایی که در این قضایا مؤثر بوده‌اند افراد مختلفی هستند. حالا اسم آن را الهیات پست مدرن یا پسا مدرن می‌گذارند ولی در واقع الهیات نیست. چون نه پایه‌ی عقلی دارد و نه پایه‌ی نقلی دارد. در واقع حجت ندارد. احساسات شخصی است. یک رکن آن را امثال «هایدگر» ساختند. قرآن و نبوت پیامبر(ص) چطور به عقل نگاه کرده است؟ عقل لازم است ولی کافی نیست. به مدرنیته می‌گوید عقل کافی نیست و به پست مدرن می‌گوید عقل لازم و حجت است. نه به آن شوری و نه به این بی‌نمکی. باید تعادل را رعایت کنید. یک پایه‌ی این عقلانیت را در این عرصه در غرب و در عصر مدرنیته جریان‌های امثال «هایدگر» در هم شکستند که تاریخ وجودشناسی و هستی‌شناسی عقلانی مدرن فلسفی را تحت عنوان گفتمان تاریخی که مطرح کرد تخریب کرد و یکی هم جریانی است که کسانی مثل «دریدا» در دوره‌ی پست مدرن به عنوان متافیزیک حضور به راه انداختند که این متافیزیک و مباحث فلسفه‌ی مدرن و مدرنیته و عقل مدرن غرب را شالوده‌شکنی می‌کند. عبارت هایدگر هم در کتاب «وجود و زمان» هست که اساس معرفت وجودی الهیاتی ما بعد طبیعه را تخریب می‌کند و توضیح می‌دهد و می‌گوید این هستی‌شناسی عقلی و فلسفه‌ی، این آنتوتئولوژیکال، هستی‌شناسی آنتوتئولوژیکال متافیزیک هیچ اعتبار علمی و استدلالی ندارد. چه آن‌هایی که به نام دین مطرح می‌شود و چه آن‌هایی که به نام ضد دین مطرح می‌شود. کتابی به نام «هویت و تمایز» دارد که 50، 60 سال پیش نوشته است. آن‌جا فلسفه را از ارسطو تا فلسفه‌ی مدرن زیر سوال می‌برد و با همین استدلال می‌گوید تلاشی که ارسطو می‌کند برای این‌که بین وجود و هستی از راه‌های مختلف وحدت ببخشد و عالم را تبیین مقولی بکند و از طریق مقولات منطقی و با کلمات و مفاهیمی مثل جوهر همه چیز را وحدت ببخشد و یک تبیین یکپارچه‌ی فلسفی از عالم ارائه بدهد، در حالی که خود عالم جواهر معلوم نیست چطور وحدت پیدا می‌کنند. یا برترین جوهر که خدای فلسفه است، اول و جامع که همه چیز با ارجاع به وجود او سامان پیدا می‌کند. می‌گوید من کل این آنتوتئولوژی را که در وجه مدرن آن با «هگل» و امثال او به اوج خودش می‌رسد قبول ندارم. می‌گوید من اساساً فلسفه را قبول ندارم و همین‌طور متافیزیک عقلی را قبول ندارم. حتی استهزا می‌کند و می‌گوید الهویت فقط از حیث و نحوی وارد فلسفه می‌شود که فلسفه ورود الهویت و چگونگی آن را تعیین کند و برای او تصمیم بگیرد. سنت فلسفی از ارسطو تا هگل خدا را به عنوان وسیله و ابزاری برای مقصد خود به کار گرفته است و این روح خودبنیاد منشأ روح تکنولوژی مدرن در حکمت عملی شد که حتی خدا و متافیزیک را به عنوان سرچشمه‌ای در خدمت اراده‌ی معطوف به قدرت و نفسانیت بشر استخدام می‌کند. می‌گوید این نفسانیت و خودخواهی و خودمحوری بشر باعث می‌شود که فکر کند می‌تواند با فاهمه‌ی عقلی خودش همه چیز عالم و حتی خدا را با مقولات فلسفی طبقه‌بندی کند و آن‌ها را تبیین کند که خدا آیا این‌طور هست یا نیست. او می‌گوید این ظهور نفسانیت بشر است. این همان پروژه‌ی فراگیری است که می‌گوید همه‌ی وجود را به فاهمه‌ی ناقص بشر عرضه کنید و تحت سلطه‌ی ذهنی قرار بدهید. این یک نوع سلطه‌جویی است. سلطه‌جویی ذهنی فلسفه‌ی مدرن می‌شود و سلطه‌جویی اجتماعی و بیرونی و عملی و نفسانیت مدرن خودش را در قالب تکنولوژی نشان می‌دهد. می‌گوید چطور در قالب تکنولوژی می‌خواهید بر همه چیز مسلط بشوید و شیره‌ی همه چیز را بکشی و استمثار کنی؟ در قالب فلسفه‌های مدرن و ایدئولوژی‌های مدرن هم خواست شیره‌ی حقیقت بکشد. با تکنولوژی شیره‌ی طبیعت را بکشد و با فلسفه‌ی مدرن هم شیره‌ی حقیقت را بکشد. آن‌جا طبیعت را استثمار بکند و این‌جا حقیقت را استثمار بکند و همه‌ی این‌ها سر و ته یک کرباس هستند. من الان نمی‌خواهم تأیید کنم یا رد کنم. نمی‌خواهم بحث یا نقد کنم، فقط گزارشی که راجع به این‌ها داده شده را خدمت شما عرض می‌کنم که یک آدم‌های خیلی گردن‌کلفتی در حوزه‌ی نظریه‌‌پردازی که به عنوان متفکران برجسته‌ی دوره‌ی پسامدرن مطرح هستند راجع به عقل و عقل مدرن و فلسفه‌ی مدرن این‌طور بحث می‌کنند چه به فلسفه‌ی ارسطو و افلاطون برسد. هایدگر می‌گوید این سنت عقلی و فلسفی است. خود مدرنیته تبدیل به یک کلیشه شده است. همان‌طور که مدرنیته در قرن 17 و 18 کلیشه‌های کلیسا را در هم شکست امروز ما باید کلیشه‌های مدرنیته را در هم بشکنیم. منتها کلیشه‌های کلیسا ظاهر مذهبی داشت و کلیشه‌های مدرنیته ظاهراً عقلانی و لاییک است اما این‌ها هم مثل هما‌ن‌ها می‌مانند و فرقی نمی‌کنند. این یک اسکولاستیک جدید است. این یک زندان جدیدی برای درک و فهم بشری است. همان‌طور که در عصر روشنگری به نام مدرنیته عبور کردند امروز ما باید از مدرنیته عبور کنیم. چون این‌ها هم دست و پای ما را بسته‌اند و اجازه نمی‌دهند فکر کنیم. البته این حرف از جهاتی درست است و از جهاتی اشکالاتی دارد که من نمی‌خواهم الان به آن بپردازم و بگویم که ما با کجای این حرف مخالف هستیم و چرا؟ و همین‌طور با کجای آن موافق هستیم و چرا؟ تلاشی که ایشان و امثال هایدگر در غرب می‌کنند این است که می‌گویند باید به هرمونوتیک محدودیت و به هرمونوتیک بدگمانی متوسل شد. محدودیت یعنی می‌گوید این پروژه‌ای که می‌خواهید در آن با عقل همه چیز را تفسیر بکنی یک بلندپروازی احمقانه است. هرمونوتیک محدودیت این است. می‌گوید عقل حقیرتر از آن است که بسیاری از حقایق این عالم را بفهمد چه برسد به این‌که بخواهد آن‌ها را تفسیر کند و در کنترل خود بگیرد. حالا ممکن است این محدودیت حرف درستی باشد ولی نتیجه‌ای که بعد می‌گیرند این است که اصلاً باید آن را کنار بگذاری. تعطیل عقل یک چیز است و محدودیت عقل یک چیز دیگر است. از محدودیت عقل که ما هم آن را قبول داریم شما نباید تعطیل عقل را در عرصه‌ی متافیزیک نتیجه بگیری بلکه باید بگویی این کافی نیست و احتیاج به کمک دارد و اتفاقاً این از جمله ادله‌ای‌ است که متکلمان الهی و اسلامی یکی از جاهایی که ضرورت نبوت و پیامبری را ثابت می‌کنند و می‌گویند خود عقل می‌فهمد که چقدر محدود است اما حجیت و اعتبار عقل را نباید به طور کامل حذف کرد. نباید افراط و تفریط کرد. هرمونتیک محدودیت یعنی پروژه‌ای که در آن ما با عقل مدرن بشر یا عقل فلسفی بشر همه چیز را در مشت خود می‌گیریم و با این مقولات منطقی همه چیز را دسته‌بندی می‌کنیم و بعد می‌گوییم خدا نیست یا فرشتگان وجود ندارند یک کار مزخرف و غیر علمی است. این یک بلندپروازی احمقانه است. ما برای این کار هیچ برهانی نداریم و از خودمان می‌بافیم. همان‌طور که کلیسا می‌بافت و در این یکی، دو قرن مدرنیته برای ما بافت. همان‌طور که آن‌ها جزمیات و خرافه‌ی به اصطلاح سنتی می‌ساختند، این‌ها هم برای ما جزمیات و خرافات مدرن ساختند. هرمونتیک بدگمانی هم این‌طور تفسیر شده که نه تنها این پروژه‌ یک بلندپروازی احمقانه است بلکه انگیزه‌های پلید و خودخواهانه‌ای هم پشت آن هست. در ورای این گفتمان‌های ظاهراً مدرن و عقلانی که گاهی هم به عنوان دین مدرن پوشش معنوی پیدا کرده است و آن همان انگیزه‌ی خودخواهی است که می‌گوید من باید بر حقیقت مسلط باشم. من باید بر حقیقت مسلط باشم و مسلط هستم و همه‌ی حقیقت را خودم به تنهایی و بدون نیاز به کمک پیامبران و بدون نیاز به هیچ کمکی می‌دانم. این مبنای فلسفه‌ی مدرن است. من باید بدون هیچ قید و شرطی بر طبیعت مسلط باشم که این تکنولوژی مدرن است. امثال هایدگر هر دوی این‌ها را زیر سوال می‌برند. البته پیشنهاد مشخصی هم ارائه نمی‌کنند که بالاخره بعد در باب حقیقت و در باب طبیعت چه باید کرد و چرا؟ برای این پاسخ روشن استدلالی ندارند. در این باب چیز واضحی نگفته‌اند فقط اشکالات آن‌ را مطرح کرده‌اند. ولی راه حل روشنی داده نشده است. این نقدی است که امثال هایدگر از آنتولوژی‌ها و تئولوژی‌های مدرن داده‌اند. خود این یک نوع اعتراض معنوی است. بعضی‌ها گفته‌اند این تکرار حرفی است که پاسکال گفت. پاسکال اعتراض می‌کرد و می‌گفت خدای فلسفه که علت العلل است برای خداپرستی کافی نیست که از جهتی هم درست است. خدای فلسفه کافی نیست. خدایی که فلسفه ثابت می‌کند یک خدای حداقلی است. خدایی که فلسفه ثابت می‌کند واجب الوجود است. شما چطور با این خدا رابطه‌ی عشق و محبت و دعا برقرار می‌کنی؟ این خدایی که انبیا گفته‌اند خیلی بالاتر از خدایی است که فلاسفه می‌گویند. خیلی پیچیده‌تر و خیلی مهم‌تر و خیلی فراگیر‌تر است. مبدأ و غایت همه چیز است. اما نتیجه‌ای که امثال پاسکال همان موقع گرفتند این بود که استدلال می‌کردند عقل کافی نیست و بعد نتیجه می‌گرفتند که عقل اصلاً لازم نیست. این اتفاق همان موقع هم افتاد. هایدگر کل‌گرایی عقل‌زده‌ی هگلی، معرفت مطلق فلسفی مدرن را و همه‌ی طرح‌های فلسفی که می‌خواهد با مقولات منطقی وجود و فلسفه‌ی طبیعت و روح و همه چیز را بفهمد، رد می‌کند. در یک جریان دیگر هم امثال دریدا پیدا شدند که شالوده‌شکنی و ساختارشکنی را توضیح دادند. من یک جمله هم از ایشان عرض می‌کنم. امثال دریدا هم جزو بزرگان جریان پست مدرن مردم غرب هستند. این‌ها از زاویه‌ی دیگری فلسفه‌ی مدرن غرب و امثال هگل را نفی و نقد کردند و به آن شالوده‌باوری عقلانی و مدرن دکارت حمله می‌کند. می‌گوید این‌که همه می‌گویند فلسفه‌ی جدید با این حرف‌های دکارت شروع شد که می‌گوید ما به یک مفاهیم روشن قطعی عقلی با عقل خود می‌رسیم و رسیده‌ایم و همه چیز را بر اساس آن بنا می‌کنیم و هستی‌شناسی و خداشناسی را پیدا می‌کنیم و عقل برای همه چیز کافی است، درست نیست. به او حمله می‌کند و در واقع شالوده‌شکنی می‌کند و یک چیزی به نام متافیزیک حضور را مطرح می‌کند که یک مقوله‌ی کمرنگ دستکاری شده‌ از مباحث عرفانی است که تحت عنوان شهود و علم حضوری در عرفان اسلامی مطرح است. اما عرفان اسلامی و عرفان نظری مبانی محکم عقلی و استدلالی دارد. یک پای آن روی وحی و الهیات نقلی است و یک پای آن روی عقل و الهیات عقلی است. از این دو شروع می‌کند و به عرفان عملی و کشف و شهود می‌رسد. اما این متافیزیک حضوری که امثال دریدا در دوره‌ی جدید می‌گویند و معتقدند که همان‌طور که نقل مسیحی و کلیسا را دور ریختند باید عقل را هم دور ریخت. این مشکلاتی را پیدا می‌کند و در آن سوالات بی‌جوابی هم می‌ماند که حالا نمی‌خواهم به آن متعرض بشوم. می‌گوید آن حقایقی که امثال دکارت در فلسفه‌ی مدرن گفتند ما به طور قطعی با عقل خود به آن می‌رسیم یک دروغ و خرافه‌ی مدرنی بود که به ما گفتند. ما به این حقایق جز با حضور و بی‌واسطگی نمی‌توانیم برسیم و اتفاقاً باید این عقل را تعطیل کنیم. باید این عقل چرتکه‌انداز را کاملاً تعطیل کنی تا بتوانی درست نگاه کنی و چشمان خود را باز بکنی. چرتکه‌ها را کنار بگذار تا چشم تو باز بشود. این هم دیدگاهی است که امثال ایشان توضیح می‌دهند و می‌گویند آن‌چه که حضور دارد اینجایی و اکنونی است و حضور هم زمانی و مکانی است. دریدا یک جمله‌ای دارد که می‌گوید حضور کامل حقایق و مفاهیمی که برای شناخت مطلق لازم است در اختیار فلسفه‌ی مدرن نیست و این‌جا جای عقل نیست. همان‌طور که جای علم و علوم تجربی نیست. می‌گوید یافتن مدلول متعالی یک معنا یا حقیقت که چنان پایان یافته و واضح باشد که دیگر نیازی به هیچ مرجع منطقی و فلسفی برای تأیید و توضیح خودش نداشته باشد چیزی است که احتیاج به برهان ندارد. می‌گوید حقیقت چیزی است که احتیاجی به برهان ندارد. هر چه که بخواهی برای آن برهان بیاوری و زور می‌زنی تا برای آن فرمول درست بکنی آن حقیقت نهایی نیست. آن حقیقت نهایی و قطعی چیزی است که برهان نمی‌خواهد. این حرف از جهاتی هم درست است و بعضی از حکمای ما به آن اشاره کرده‌اند، از جهاتی هم نادرست است و من نمی‌خواهم این را تفصیل بدهم که مراد ایشان دقیقاً چه هست و به چه معنا درست و به چه معنا غلط است. نمی‌خواهد بگوید ما به مدلول متعالی نمی‌رسیم بلکه تفاوت‌های مکانی و زمانی را دائم نشان می‌دهد و وضوح و کامل و نهایی عقلی و فلسفی را تخریب می‌کند. یعنی می‌گوید فلسفه‌ی مدرن غرب مزخرف است. می‌گوید این فلسفه‌ی مدرنیته مزخرف است. نمی‌تواند متافیزیک را درک کند چه برسد به آن‌که بخواهد آن را نفی کند و بگوید دروغ و خرافات است. چیزی را گفت خرافات است که خودش نمی‌توانست بفهمد. البته این به آن معنا نیست که این‌ها جریان‌های دینی هستند و یا یک نوع بازگشت به مسیحیت هستند. چون این‌ها با این مبانی خود مسیحیت را هم قبول ندارند. لذا از این جهت شاید امثال هایدگر و دریدا و قبل از این‌ها نیچه همگی تحت تأثیر کانت هستند که ادعای قطعی بودن در اندیشه‌ی بشر احمقانه است و بشر نمی‌تواند هیچ چیز را قطعاً بداند. به خصوص در عرصه‌ی‌ فراتر از تجربه‌ی حسی. عرضم را در این نکته تمام می‌کنم. عملاً سیر مبحث عقل مدرن و فلسفه‌ی مدرن غرب امروز به تعطیل عقل رسیده است. اگر نگوییم تعطیل عقل به تخفیف عقل رسیده است و عقل کاملاً به حاشیه رفته است. فقط در عرصه‌ی تجربایت و تکنولوژی عقل ابزاری پذیرفته می‌شود. در این مورد هم امثال هیوم تکلیف را روشن کردند و گفتند عقل در خدمت امیال و نفسانیت بشر است و نمی‌تواند آن‌ها را کنترل بکند. این‌که می‌گویید انبیا آمدند تا عقل بر غرائز حاکم بشود امکان ندارد چون عقل نوکر غرایز است و باید هم باشد و تا آخر هم هست. این‌جا از مرزهای تفکر الهی و دینی و انبیایی با این‌هاست. ما می‌گوییم عقل فقط عقل ابزاری نیست. این عقلی که در حوزه‌ی صنعت است مرتبه‌ای از عقل است و سقف عقل نیست. این عقلی است که با آن ابزار می‌سازند و عقل خیلی خوب و محترمی هم هست. بر خلاف امثال هایدگر و این جریان‌ها که عقل ابزاری را با تخفیف و تحقیر نگاه می‌کنند در فرهنگ اسلامی و روایات ما عقل محترمی است. عقل معاش، عقل زندگی، عقل تمدن‌ساز، عقل ابزارساز عقلی است که مبنای تکنولوژی می‌شود. این عقل لازم است اما کافی نیست. عقل معاش باید در کنار عقل معاد باشد. پیامبر اکرم(ص) نگفتند که این عقل ابزاری و عقل معاش و عقل ابزارساز را حذف کنید چون این عقل سکولار است و به درد نمی‌خورد و پست است و فقط به درد مادیات می‌خورد. هیچ وقت این حرف را نزده است. چون اصلاً ما تفکیک مادی و معنوی، فیزیک و متافیزیک را به این شکل در اسلام و در تعالیم پیامبر اکرم(ص) نداریم. بلکه گفتند عقل معاش، عقل ابزاری آری اما باید در زیر سایه‌‌ی عقل معاد باشد. باید در زیر سایه‌ی عقلانیتی باشد که از توحید و خدا و آخرت و مبدأ و معاد و اخلاق با شما حرف می‌زند. این عقل اگر در ذیل آن عقل باشد مفید به حال بشر است اما اگر عقل معاد نباشد، یعنی معرفت توحیدی نباشد و عقل ابزاری باشد همین علم ابزاری و عقل و تکنولوژی به جای این‌که به بشریت خدمت به کند به بشریت خیانت می‌کند. تمام این جنگ‌ها، تکنولوژی‌های مواد مخدر، تکنولوژی‌های جنایت و شکنجه، این‌هایی که با آن اشغال می‌کنند، این‌هایی که با آن حریم خصوصی را ضایع می‌کنند، این‌هایی که با آن حقوق انسان را ضایع می‌کنند درست نیست. همین الان که ما با هم صحبت می‌کنیم میلیون‌ها میلیون انسان گرفتار جنگ و خشونت و استعمار و اشغال هستند و این‌ها به کمک همین عقل ابزاری انجام شده است. عقل تکنیک که در کنارش عقل توحیدی نبوده است. عقل معاش هست اما عقل معاد نیست. عقل معاش بدون عقل معاد به بشر خیانت می‌کند. دعوا بر سر این نیست که چرا عقل معاش یا عقل ابزاری باشد بلکه دعوا بر سر این است که چرا عقل معاد نباشد و این در زیر سایه و در خدمت آن نباشد. الان در این دوره‌ی پست مدرن این اتفاق افتاده که آن دو قطبی دین و الحاد که از نیچه و هایدگر شروع شد، چون هم بنیادگرایی مسیحی نفی می‌شود و هم بنیادگرایی مدرنیته و عقل مدرن و بنیادگرایی ضد دینی نفی می‌شود در دهه‌های اخیر به هم ریخت و یک موج بازگشت به دین و معنویت هم به وجود آمده است. به خاطر این‌که دچار تهوع فلسفی شدند از این‌که در قرن 17، 18، 19، 20 با تمام قدرت به سراغ تکنیک و قدرت و ثروت و لذت رفتند و بعد سرشان به دیوار خورد. گفتند همه‌ی آن چیزهایی که ما در قرن 17 آرزو می‌کردیم و مدینه فاضله‌های مادی درست می‌کردیم و می‌گفتیم جامعه‌ی مدرن یک جامعه‌ای بشود که قدرت و ثروت و لذت در اوج تأمین باشد و ما در آن صورت دیگر نه هیچ احتیاجی به اخلاق و دین نداریم و نه به هیچ خرافات دیگری و همه چیز مثل روز برای ما روشن خواهد بود. حالا می‌گوید همه‌ی این وعده‌هایی که در قرن 17 و 18 دادیم، امروز در پایان قرن 20 می‌بینیم وهم و توهم است. امروز ما قدرت و ثروت را به دست آورده‌ایم اما بیش از بشر قرن 17 احساس پوچی و حقارت می‌کنیم. بیشتر از آن بشر سردرگم هستیم و دچار تهوع فلسفی هستیم. داریم بالا می‌آوریم. این آن چیزی نبود که ما می‌خواستیم. این آن لحظه‌ای نبود که ما منتظر آن بودیم. به چیزهایی که وعده‌ داده بودیم رسیده‌ایم اما مشکل ما حل نشد و بلکه بدتر شد. لذا الان نمی‌توانند به مسیحیت برگردند. چون فهمیده‌اند که مسیحیت مشکل دارد. از طرفی هم نمی‌توانند در مدرنیته‌ی الحادی باقی بمانند. می‌گویند ما داریم بالا می‌آوریم و نمی‌توانیم. این دوره‌ی سرگردانی جدید است که به نام پسامدرن یا پست مدرن از آن تعبیر می‌شود. نسبی‌گرایی، دست و پا زدن در جهل است. نه می‌توانی عقل را کامل بپذیری و نه می‌توانی آن را کامل نفی بکنی. نه می‌توانی مسیحیت را کامل بپذیری و نه می‌توانی آن را کامل نفی بکنی. لذا اتفاقی افتاده و بنیادهای هر دو نقد شده و یک نوع سکولاریزم رقیقی پیدا شده که بر خلاف سکولاریزم و لاییسیته‌ی قرن هجدهمی است که می‌گفت دین از بیخ مزخرف است. الان یک سکولاریزم قرن بیست و یکمی درست شده که در ایران هم آن را ترجمه می‌کنند و می‌گوید به جای نفی صریح و کامل دین و خدا که خدا بنیاد کامل دین است، می‌گوید یک تفسیرهای غیر دینی از دین ارائه بدهیم. می‌گوید یک قرائت غیر دینی از دین ارائه بدهیم. یک قرائت سکولار از دین ارائه بدهیم. مثلاً از دین منهای خدا حرف می‌زنند. مثلاً از الهیات سکولار حرف می‌زنند. یک بخشی از این ریشه‌های مدرنیته دارد و یک بخشی هم در همین حوزه‌ی الهیات پست مدرن معنا می‌شود. از یک طرف می‌گویند نمی‌توانیم در چاه فلسفه و عقلانیت مدرن باقی بمانیم برای این‌که امثال کیگارد و نیچه توضیح داده‌اند که نمی‌توانیم به معرفت یقینی و عقلی که از افلاطون و ارسطو تا دکارت و هگل در عصر جدید بحث می‌کردند تن بدهیم و شعار اصلی پست مدرن اساساً پایان فلسفه است. اصلاً یک شعار مهم در حوزه‌ی معرفت‌شناسی جریان‌های پست مدرن در دهه‌های اخیر در غرب پایان فلسفه است. پایان عصر عقل است. می‌گویند عقل بشر نمی‌تواند مشکلات ما را حل کند. حتی مرگ خدا که نیچه می‌گفت بعضی‌ها توضیح داده‌اند که مراد او مرگ خدای فلسفی و متافیزیک است. یعنی این خدایی که در عصر مدرن ساخته شد دیگر مرده است و با این خدا دیگر نمی‌توان زندگی کرد. صحبت از مرگ اصل خدا نیست. شناخت عقلی و فلسفی و عقلانی دیگر امکان ندارد. مفاهیم متمایزی که در دسترس عقل بشر باشد دروغی بود که در عصر مدرنیته به ما گفتند. این‌ها تعابیری است که امثال نیچه داشته‌اند. اگر متفکران پست مدرن هم از خدا حرف می‌زنند این خدا غیر از خدای فلسفه و همین‌طور غیر از خدای کلیسا است. و لذا بعضی از آن‌ها گفته‌اند ما در دوره‌ی جدید وارد عصر پسا سکولاریزم شده‌ایم. یعنی اگر عصر مدرنیته، عصر عقلانیت روشنگری، عصر سکولاریزم بود نقد مدرنیزم، عبور از مدرنیته و نقد سکولاریزم و عبور از سکولاریزم است. الان می‌گویند دوره‌ی جدید این است که ما برویم و وارد عصر پسا سکولاریزم و پسا مدرن بشویم. دیگر نه بنیادهای مدرنیته را قبول داریم و نه بنیادهای کلیسا را قبول داریم. ما تشنه‌ی نوعی معنویت هستیم که بتواند این خلأ بزرگ معرفتی را برای ما جبران کند. می‌گوید نه می‌توان به دین آن‌گونه که کلیسا معرفی کرد، تن داد و نه می‌توان از دین آن‌گونه که مدرنیته گفت عبور کرد. ما به آن محتاج هستیم. ما مجبور هستیم از دین بدون دین حرف بزنیم. گرایشی که در دوره‌ی پست مدرن مطرح می‌شود می‌گوید باید برگردیم و یک سری بنیادهای دینی که در دین مطرح شده، مثل موعودگرایی، مفاهیمی مثل حضور، آمرزش، موهبت، اعتراف، این مفاهیم که جزو گفتمان دینی سنتی مسیحی ما بوده‌اند و چون دیگر کلیسا قابل تحمل نیست نمی‌توانیم آن‌ها را بپذیریم، خودمان از این‌ها یک بازخوانی پست مدرن بکنیم. نه مثل مدرنیته بگوییم همه‌ی این‌ها مزخرف و خرافات است و باید آن‌ها را دور بریزیم و نه مثل کلیسا همان‌طور که پاپ‌ها می‌گویند قبول بکنیم. باید یک تفسیر پست مدرن از این‌ها ارائه بدهیم. یک دین‌سازی و یک معنویت‌سازی بعد از تجربه‌ی پر از شکست الحاد و سکولاریزم مدرن. این ایده‌ای است که مطرح می‌شود. خدای بدون متافیزیک و به تعبیر هایدگر بدون بت‌های معرفت فلسفه‌ی الهیاتی، یک الهویتی که متکی به بنیان‌های متافیزیک کلیسا یا متافیزیک فلسفه‌ی مدرن نباشد. این یک گزارش از افراط و تفریطی بود که در باب عقل و عقلانیت در غرب شد. چه در دوره‌ی مدرن و مدرنیته و سکولاریزم که به بنیادهای معنویت حمله‌ی ظاهراً عقلانی شد و چه در دوره‌ی به اصطلاح بازگشت به نوعی معنویت که اعتراض علیه مدرنیته از درون مدرنیته بود. از دوره‌ی ما قبل مدرن و فرهنگ دینی کلیسایی نبود. اما در روایات ما و در معرفت‌شناسی اسلامی، در متافیزیکی که اسلام و پیامبر اکرم(ص) به ما معرفی کردند ما چه نسبتی با عقل داریم؟ در عقل‌شناسی که پیامبر اکرم(ص) ارائه کردند یک، عقل حجت خداوند است. لازم است. معتبر است اما کافی نیست. چیزی که از پیامبر اکرم(ص) آموخته‌ایم این است که نه عقل را به سبک مدرنیته‌ی الحادی سقف معرفت و همه‌چیزدان و کافی می‌دانیم تا به بن‌بست مدرنیته و تهوع فلسفی که این‌ها از آن صحبت می‌کنند، برسیم و نه به سبک پست مدرن عقل را نفی و خوار و ذلیل می‌کنیم. عقل در حدی که معتبر است، محترم است و خیلی معتبر است. حالا بر خلاف دیدگاه‌هایی که مسیحی‌ها و پست مدرن‌ها نسبت به عقل داشتند، یعنی چه جریان کلیسا و قرون وسطی و چه جریان پست مدرن که به عقل بشر نگاه‌های منفی داشتند، قرآن و سنت پیامبر اکرم(ص) راجع به عقل چه می‌گوید. با همین دو توضیح که ما نه نگاه مدرنیته به عقل را قبول داریم که آن را همه‌چیز‌دان و کافی می‌داند و عقل را سقف معرفت می‌داند و نگاه پست مدرن که یک نگاه ضد عقل، عقل‌ستیز و عقل‌گریز است. قرآن صریحاً می‌فرماید اگر همین عقلی که به بشر داده شده درست به کار گرفته بشود، بسیاری از مشکلات نه فقط دنیوی، بلکه مشکلات اخروی در باب فرجام‌شناسی و سعادت‌شناسی حل می‌شود.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha